مبين کز ظلم جباري، کمآزاري ستم بيند
ستمگر نيز روزي کشتهي تيغ ستم گردد
درين گرداب بيپايان منه بار شکم بر دل
که کشتي روز طوفان غرقه از بار شکم گردد
تکاپوي حرم تا کي، خيال از طبع بيرون کن
که محرم گر شوي، ذاتت حقايق را حرم گردد
غمي خور کان به شاديهاي بياندازه انجامد
چو بي عقلان مرو دنبال آن شادي که غم گردد
خداوندان فتح ملک و کسر دشمنان را گوي
بر ايشان چون بگشت احوال، بر ما نيز هم گردد