سفارش تبلیغ
صبا ویژن


نجوا

 از آخرین دیدار ما روز ها و شب ها، فرصت و موقعیت های زیادی گذشته. نزدیک ترینش همین مهمونمی اخیر بود.

سور و سات همه چیز تو جوربود از ساز و طرب گرفته تا آب و طعام فقط آتش این مهمونی برای گر گرفتن نیاز به یک تکه چوب داشت - همان قلب سخت- . 

تو این روزهای سعی کردم به عمده چیزی که فکر می کنم خودم باشم. خیلی وقته از هر زاویه ای به شب و روز نگاه  می کنم، می بینم که بخش بزرگی از برنامه هام تحت تاثیر حادثه ای، فکری و یک نگاهی ثابت قرار گرفته؛ به طوری که هر چی از این عمر می گذره خیلی عمیق تر توی اون نیمه تکراری غرق می شم. این خستگی مثل سقف کاذبی بالای سرم قرار گرفته. کاش این تکرارها حداقل از منطق دوری عبور می کرد و چیزی مثل حرکت رفت و آمد زنبورعسل تا کندو بود. اون کندو حکم صومعه و دیری رو برای زنبور پیدا کرده که از حجره های کوچک اون هر لحظه صدای سماع مستانه ساکنانش به گوش می رسه.

کاش نیمه تکراری این بود...

در اینجا وجود دشتی با هزاران شاخه گل به چشم نمی خوره؛ بلکه اون زنبوره که شهد رو با تموم ریز بینی و شجاعت در مسیر راه  پیدا و اندوخته می کنه و در یک امتداد مشخص به هدفش می رسونه که اگر این راه رو هزاران بار هم تکرار کنه ولی هر بار شهد تازه ای را به عسل خوش رنگی تبدیل می کنه.

در این تکرارها رها و هادی می شه راه رو به همه نشون می ده.

الان بیش از هر چیز به تکه سنگی  برای انداختن توی این جلبک های قدیمی نیاز دارم تا هر چی هست رو در هم بریزه.

به قول بزرگی :

«همیشه یک خورشید واقعی در روح ما هست که حتی اگر زیر سقف کاذب تنهایی عقل یا دل بنشینیم با تمام نورش سعی دارد یک نیمه پررنگی از زندگی ما را تشکیل دهد و احزارش تنها به دست ماست»

 

 


نوشته شده در جمعه 87/7/12ساعت 1:47 عصر توسط کوثر شهنی نظرات ( ) |


Design By : Pichak