نجوا
ما موضوع صحبت را انتخاب نکردیم، پیرامون هر چه به نفعمان باشد صحبت میشد و هیچ صدای مطلب پرارزش و استثنایی را نمیشنیدیم. یادم میآید به روزهایی که موضوع صحبت را هیچ گاه انتخاب نمیکردم، ولی هرچه دوست داشتیم میگفتبم، درباره پول، خدا، بچهها و حتی کتابی که در حراجی دیده بودیم و برای خریدن آن همه پسانداز را خرج میکردیم. از اینجا که نگاه میکنی اون روزها بیشتر به نظر افسانه مییاد حالا تنها این استعداد را پیدا کردیم که کلام حقیقی و منتقدانه را به متن ساختگی و خنثی تبدیل کنیم. میگویند چشمها و زبان، بیش از سایر اعضا با روح در ارتباط هستند... نمیدانم که آیا این حرف حقیقت دارد یا خیر؟ اما آنچه می دانم این است که چگونگی بیان ما، مانند دزدی که به گنجی میرسد، ولع دارد و با شتاب هر چه تمامتر، آن را میبلعد و در یک هزارم ثانیه، چشمها تهی و زبان خاموش میشود و این یعنی پایان، پایان، پایان.... غافل از اینکه واقعیتها را با حس لامسه، بیش از هر حس دیگر میتوان لمس کرد، زودتر از کلمههایی که ادا میشوند با ما سخن میگویند و واقعیتهای پرارزش و استثنایی را به همراه دارند.
Design By : Pichak |