سفارش تبلیغ
صبا ویژن


نجوا

موضوع گفته هایم را هنوز انتخاب نکرده بودم پیرامون هر چیزی با خود صحبت می کردم.

خدا، پول، تو، قضا، اختیار، پایان نامه، سفر...

حسم این بود که خیلی نشده ها، نکرده ها و نبایدها به سال جدید آمده.

به نظر می رسد تلاشم برای خیلی از این نه ها کافی نبوده، زیرا برای بدست آوردن لطافت بودنشان باید فاجعه هایی را پذیرا می شدم.

ولی حالا به این نتیجه رسیدم باید مانند یک کنه در برابر هر آنچه که این فاجعه ها را می خواهد از من بگیرد مقاومت کنم، در مورد زندگی به کسی گوش نکنم، در مورد خواستن باید مانند توانستن سخن بگویم و تنها با کلمه های ساده که متناسب یگانگی آنهاست با آنها برخورد کنم.

تو که همیشه عهده دار گردش روح و قلب ما بوده ای، به ما آموخته بودی که تنها با روشنایی حضورت با خواسته هایمان مواجه شویم، این بودن بیش از هر چیز حس مسئولیت ما را دو چندان می کند.

نبودنت برای ما به منزله یک محرومیت است.

بی توجهی کرده ایم و بیش از هر چیز گرفتار گلایه های بیهوده شده ایم

گلایه هایی که صحبت کردن عادی مان را به لکنت زبان تبدیل کرده، انگار این جا که ما هستیم نه بیانی، نه زبانی، نه کاغذی، نه قلمی وجود دارد.

بنابراین برای گفتن از هر چیزی استفاده می کنیم، از عطر گلهای مورد علاقه، از آیینه کردن چشمهای مان...
نمی دانم چرا تصاویری به این حد پیش و پا افتاده گرفتار قاب هایی سنگین می شود؟

لحظه هایمان پر شده از حسادت خواستن ها و داشتن هایی که افزونی شان تمام روزهایمان را فرا گرفته است.

با این که تو را چون حاضری بر روز و شب مان می دانیم ولی این استعداد را به خوبی داریم که عمرمان را به خودخواهی دیرینه ای تبدیل کرده ایم و گمان می کنیم این خیال شاد و لذت بخش پایانی ندارد....
هستیم پس زمین به بودن مان مدیون است!

کودک درونم پا بر زمین می کوبد خستگی خود را از این همه تعلق ماه و سال فریاد می زند

می خواهد دردش را پر اهمیت نشان دهد

شاید بعدها بفهمم که حق داشت
زیرا سال هاست رزق روحش قطع شده فکر می کرد با گفتن مشکل حل شود ولی...

باید نگذاریم زیر پایمان له شود مدت هاست تنها سرو صدایی تکراری و آلوده به خشم از ما می شنود
این وجود آرام با ارزش ترین داشته ماست که تو به ما عطا کردی

خودت حال این درون را به بهترین حالات تغییر بده

"یا محول الحول و الاحوال حول حالنا الی احسن الحال"

عملا شبیه هیچ خلقی نیست و در عین حال با هیچ چیز دیگری در تضاد نیست
مانند صدای خیس باران از پشت شیشه همصدا با ما نجوا می کند که روز – روز باران است....
 

 

 

 


نوشته شده در سه شنبه 87/1/6ساعت 1:58 عصر توسط کوثر شهنی نظرات ( ) |


Design By : Pichak