نجوا
به مدت چند وقتی بود که از ورود به چیزهایی که مرا دیوانه می کرد پرهیز می کردم: از خوب و بدهایی که دنیا عرضه کرده بود، از چیزهایی که برایم انتخاب می کرد، معیار، الگو، باید، نبایدو... از ترس این که مبادا خیلی از دایره پرت شوم و غافل بمانم، نزدیک بود تا مرز بی قیدی محض بروم. انسان هر قدر هم که نخواهد خود را درگیرکند ولی گاهی در قبول برخی چینش های این دنیا می ماند، وسط بازی جنگ می شود، عالمی درگیر یک خواسته و ملتی قربانی آدمی، یکی به جستجوی راه درمانی برای ادامه زندگی و دیگری در جستجوی راهی برای خاتمه زندگی، یکی از ندانستن در فرط خوشی و دیگری از دانستن در فرط ناخوشی و... ولی خوب که نگاه می کنم از قیمت نان، برنج و نفت تا معضلات اجتماعی، بیکاری، تورم، بیماری، جنایت، فقر از رانت خوار و مافیا گرفته تا پولدار و فقیر، انسان شرور و خوب همه و همه در این بازی ها خود را خواسته یا ناخواسته درگیر می کنند. به نظر می رسد همه این ها از یک نشانه مشخص سرچشمه می گیرد و این اولین نشانه تاریک است. نشانه ای که آدمی بی درنگ تمام استقلال خود را از دست می دهد تا جایی که حتی حاضری برای جست و جوی یکی از این ها حتی تا جهنم هم بروی و اینجاست که می توانیم درک کنیم پیرامون این روشنایی چقدر تاریک است و این که یک گلبرگ گل سرخ چقدر ارزش دارد، آنقدر که گاهی با آن گلبرگ می توان از فرورفتن در تباهی جلوگیری کنیم. این ها همه ارزش یک خواب را دارند، هر چند که نمی پاید ولی می دانی بی دفاع و بدون احساس تهدید. وقتی که اینجا نمی شود حتی تا عروج ساده کبوتر بالا رفت از من سراغ آسمان را نگیر، وقتی اینجا انسان یعنی فقط سی و هفت درجه وجود از من مپرس جبرئیل یا ابلیس کدامیک فرشته اند دیگر به من نگاه نکن حالا راحت تر شبیه کودکی هایم می شوم شبیه وقتی که آسمان یعنی صعود مسخره بادبادک انسان یعنی مهره دار خونگرم و عشق یعنی فقط سه حرف و یک بخش حالا راحتم بگذار دیگر حریم آرزو هایم بعض کرده است
شاداب عالی پور
Design By : Pichak |