نجوا
بعد از قریب 80 سال تنها 3 سال بود که میهمان سرزمین پارسیان شدی. ارزش و استثنایی را برایمان به ارمغان آوردی، غیرتی در خاکمان جوشید و مانند حضورت هرگز فروکش نکرد. هر چند به اظطرار و جبر ولایت عهدی طوس را پذیرفتی و با دلی گریان تربت رسول را وداع کردی ولی بیدار کردی، عابروی این خاک شدی و شعیه در این خاک محوریت یافت حال سالهاست که تنها در تو و با تو، نسل رسول را در نزدیکیمان احساس می کنیم تو با صدای آرام و صدایی مجنون با ما سخن گفتی و ما برای سخن گفتن با او صدای تو را به امانت گرفته ایم یا علی بن موسی الرضا قریب هموطن سالهاست که قدمت وجودت را در رفتار و کلمه هایت با خودمان احساس کرده ایم به راستی که تو درعین امام بودن هرگز فراموش نکردی به همان اندازه یگانه دوست، عشق و پناه ما بودی
تولدم مانند دزدی بود که به گنجی زد ولع داشت و با شتاب هر چه تمام تر خاموشی ام را بلعید و در یک هزارم ثانیه چشمهایم را به دنیا گشود این یعنی زندگی.. زندگی.. زندگی ده روز است که زمین و هوا یک تکه ی دیگر از سهم شان به من داده اند حالا شده ام ربع قرن و 10 روز و این یعنی تقسیم منصفانه ای از بودن حدسم بیش از یک رسوب ساده نبود ولی، بهانه ام خیال شد تراویدی... و تمام قصه به حقیقت پیوست. و حالا وقتی همه جا تاریک می شود، تنها چشمهایت است که مانند یک پری سرچشمه ای را بوجود می آورد: نیمی نور و نیمی حقیقت نگاهت که سهم سبزی شد در این دنیای سیمانی از ابتدا، سفر روحت را حدس می زدم گفته بودی قصد خاک نداری خیلی خلوت شده مجبور نیستی با صدای بلند حاضر بگویی حس نامحسوسی هستی که نیرویی حمایت کننده و لطفی عمیق از تو جاری می شود برای آمدنت جاده ای از تو تا فرج دعایمان کشیده ایم ما که آنسوی روشنایی نیستیم که پیدا نکنی، سو سوی بی رمقی دیدی بیا. با همه تعجیلی که برای آمدنت داری نمی دانم کدامین دعا در راه مانده که اجابتش عمریست به تاخیر افتاده ما که هفت روز هفته در چشمانمان رگه های باریک امید تا جمعه دلگیر پیچ می خورد هر صبح هم که تعجیل فرجت را به تهنیت رسول و آلش پیوند می زنیم. نمی گویی چشمی هم هست که انتظار ممتد برگشتنت را در فروکش امید جستجو می کند حال ما از سپیدی تا سیاهی گذشته صدای زوزه گرگ را می شنوی که کفتارها را خبر می دهد، برای خوردن عاطفه های خدا که به راحتی زیر شعور تهی بشر دفن می شوند در دو کلمه "غرایز و نفس" خلاصه می شوند و اگر بخواهند در یک واژه جمع بیایند "مالکان زمین" نام دارند و دست آخر هم پرده ی شب روی تمامی روزها می کشند تو که تنهاترین شاهد زنده ی خدایی نمی دانم انتظار...... توانست از تو به چه چیز برسد؟ با تو دوباره همه چیز شروع خواهد شد
Design By : Pichak |